دلتنگ هوای تو
mamany ت : 13 / 4 / 1391 ز : 5:28 PM | + سلام ارمیای من عزیزم شما و بابایی الان خوابین و من هم خوابم نمیاد و کمی تو وبلاگای دوستامون سری زدم و الان حس میکنم بیکارم و حوصله ی انجام دان کاری رو هم ندارم. با اینکه پیشمی و مثل فرشته ی ناز خوابیدی ولی دلم برای شیطونی هات تنگ شده و دلم میخواد بیدار باشی و شیطنت کنی .پسر بدجوری مارو دیونه ی خودت کردی بدجور! اینقدر بهت وابسته شدم که وقتی میری پایین پیش بابا محمد شون اینا و کاری هم ندارم که انجام بدم تا دوریت رو حس نکنم اینقدر گیج گیجی میکنم تا اون لحظات تموم بشه و نفسم بیاد پیشم.اون موقع از ته ته دلم حس میکنم که من عاشقانه بهت وابسته م. اینکه میگم عاشقتم و هستی منی الکی نیست ا...